توی یک روستا یک دختر به اسم بلوم زندگی میکرد بلوم عاشق دوچرخه سواری بود یه روز وقتی داشت توی جاده ی جنگلی دوچرخه سواری میکرد که متوجه شد که پشت بوته ها یه اتفاقی داره می افته اروم از دوچرخه پیاده شد و از کنار بوته ها نگاه کرد دید یه دختر زیبا که از قرار معلوم همون استلا بود داشت با یک دیو میجنگید استلا زخمی و خسته بود و داشت از حال میرفت ناگهان استلا بیهوش شد بلوم فوری رفت جلو وقتی دیو اون رو دید فوری به اون حمله کرد بلوم کمیزخمی شد تا خواست دوباره بره جلو متوجه ی نیروی خواسی در خودش شد وقتی دیو حمله کرد بلوم با نیروی آتش اژدها دیو رو شکست داد. بعد استلا رو به کنار درخت پیری برد وقتی استلا به هوش اومد ازبلوم تشکر کرد و با هم دوست شدن استلا بلوم رو همراه خودش به مدرسه ی جادویی برد(مدرسه ی جادویی یک مدرسه بود که پری ها اونجا یاد میگرفتن که چی جوری باید از نیرو هاشون استفاده کنند و بجنگند)وقتی دم در مدرسه ی جادوی رسیدن نگهبان گفت بلوم اجازه نداره بیاد داخل ولی وقتی موضوع رو فهمید اجازه داد که بره داخل بعد از چند وقت بلوم و تکناو استلاو فلورا و ميوساو لایلا با هم دوست شدن و یاد گرفتن چه جوری از نیرو هاشون استفاده کنند اون ها تصمیم گرفتند یه گروه درست کنند و اسم گروهشون رو وینکس گذاشتند.